خادم | شهرآرانیوز؛ از رنجها و مصائب نوشتن بسیار گفته اند. اما چرا برای عدهای نوشتن نجات بخش است و از آن رهایی ندارند؟ محمدحسن شهسواری، نویسنده و مدرس داستان نویسی، در گپ وگفتی که در کافه کتاب آنجا برگزار شد، از منظری به این پرسش پاسخ داد. او گفت هر کاری که استعدادهای ما را محقق کند باعث ایجاد احساس شادمانی و خرسندی در ما میشود؛ و اگر کاری را که جزو ذات و استعداد ماست انجام ندهیم، هیچ کار و موفقیت دیگری نمیتواند سبب شود از زندگی لذت ببریم. اما به گفته او، ما چیزی به نام استعداد نویسندگی نداریم، بلکه تجمیع چند استعداد در کسی میتواند باعث شود او به کاری مانند نویسندگی بپردازد و در صورت کسب مهارت و پشتکار موفق هم باشد.
نویسنده کتاب آموزش داستان نویسی «حرکت در مه» در ابتدا درباره تأثیر خواندن یا نوشتن داستان برای ما با توجه به زمانه و وضعیتی که در آن قرار داریم، گفت: تخصصی در نکاتی که میخواهم بگویم ندارم و این نکتهها فقط حاصل مطالعاتی است که داشته ام. بچه وقتی به دنیا میآید تمام احساساتش تنانه است؛ همه ناراحتیها و خوش حالی هایش. اتفاقی که میافتد این است که یواش یواش احساسات دانه دار میشوند، به این معنا که تفکیک میشوند.
دیگر غم فقط غم دوری نیست، غم دوری از مادر هم هست، غم تنهایی هم هست. شادی فقط شادی خوردن نیست، شادی بازی هم هست، شادی شنیدن یک موسیقی هم هست. هر چقدر احساسات ما تفکیک میشود، فشار آن احساسات از حالت تنانگی بیرون میآید. پژوهشها نشان داده اولین کسی که در دانه دار شدن احساسات ما تأثیر دارد مادر است با لالاییها و لالاییها قصه است.
قصهها باعث میشود آدمها دنیایشان را فرافکنی کنند به دنیاهای دیگر. فقط هم قصه نیست، مواجهه با هنر برای ما در دورانی که در آن هستیم اثر مثبت دارد. شما اگر خودتان را غرق در هنر کنید غم، افسردگی یا هر احساس منفیای که دارید شروع میکند فرافکنی شدن، تفکیک شدن، دانه دانه شدن و از حالت تنانگی بیرون آمدن و این، تأثیر آن احساس را روی بدن ما کم میکند. این اتفاقی است که با خواندن و نوشتن داستان هم در ما میافتد.
شهسواری در ادامه از کارل گوستاو یونگ مثال آورد: یونگ میگوید: «یکی از درمانهایی که من برای افسردگی توصیه میکنم این است که خود را در زیبایی غرق کنید. افسردگی به معنی دقیق کلمه پایین رانده شدن است، هل داده شدن به سوی جهان زیرین، جایی که دیگر چیزی حس نمیکنی، حتی خشم را. یکی از درمانهایی که من برای افسردگی توصیه میکنم این است که خود را در زیبایی غرق کنید. لازم نیست خیلی هنری و خاص باشد، ولی تمام اطراف خود را از رنگ، صدا و تصویر زیبا انباشته کنید. خوب بخورید و خوب بپوشید.
این درواقع متد خروج از تاریکی است. اما روش دشوار دیگری هم وجود دارد و آن هم تاختن به سوی تاریکی و رفتن به درون آن است. این روشی برای آموختن از افسردگی به جای خلاص شدن سریع از آن است. در این شرایط من با فرشته تاریکی تا آخرین حد توانم کشتی خواهم گرفت، زیرا معتقدم آدمی نه با تصـــور نور، بلکه با خودآگاهـــی به تــاریکی اش رشـــــــد خواهد کرد. چه راه اول را در پیش بگیری چه راه دوم را، باید با همه قلب و روح درگیر شوی، نصفه و نیمه نمیشود تجربهای ارزشمند کسب کرد.»
نویسنده رمان پرحجم «ایرانشهر» که تاکنون پنج جلد آن منتشر شده بیان کرد: هر چیزی که استعدادهای شما را محقق کند، به شما احساس خرسندی و خلاقیت خواهد داد. اصلا اعتقاد ندارم داستان نویسی مرکز همه عالم است، نه، این طور نیست. اما برای من مرکز عالم است. برای هر کسی یک کاری میتواند این احساس را داشته باشد.
اگر از نوشتن رهایی و خلاصی نداریم، اگر احساس میکنیم نوشتن در ژن یا سرنوشت یا تعهد ماست، رفتن به سمتش میتواند آرامش ما را تأمین کند و در طوفانهای زندگی لنگرگاه ما باشد. البته بی هزینه و ساده هم نیست. دنیا و قوانین مادی و فیزیکی این طور کار میکند: به همان اندازه که میخواهید چیزی به دست بیاورید چیزی از شما میگیرد. اصلا این طور نیست که شما همه چیز را ببرید. اگر میخواهید نویسنده یا در هر کاری خوب باشید، از چیزی به همان اندازه ارزشمند که دوست دارید باید بزنید.
او در ادامه افزود: اگر چند کاری را که جزو ذات و استعداد شماست انجام ندهید، هیچ وقت از زندگی لذت نخواهید برد و اگر در آن مسیرها گام بردارید حتما لذت خواهید برد. سرخوشی از نوشتن یا کاری که در آن استعداد یا به آن علاقه داریم بحثی بسیار طولانی است در نوروساینس، ولی مقدماتش را از من بپذیرید. زمانی بیشترین لذت را میبریم که مغز کمترین انرژی را مصرف میکند.
مغز چه زمانی کمترین انرژی را مصرف میکند؟ زمانی که در شاهراههایی گام برمی دارد که ژنها و محیط و اراده در ما قرار داده است. ما به اینها میگوییم استعداد. هر وقت شما دارید استعدادهایتان را محقق میکنید بیشترین لذت را میبرید. من طرفدار آن گروهی از روان شناسها هستم که میگویند شما فقط میتوانید استعدادهایتان را پرورش بدهید، نمیتوانید استعداد به وجود بیاورید. اما استعداد به آن سادگی نیست که ما میگوییم.
این مدرس داستان نویسی یادآور شد: چیزی به نام استعداد نویسندگی یا موسیقی نداریم. استعدادهایی باید با هم ترکیب شود که شما نویسنده، موزیسین یا معلم خوبی شوید. اما آیا این کار آسانی است؟ نه. سخت است. اصلا آسان نیست. اولین قدم این است که مهارت آن کار را پیدا کنید. مهارت پیدا کردن کار سختی است. مثلا شما نمیتوانید همین طور که نشسته اید بگویید میخواهم رمانی ۱۰ جلدی بنویسم. باید مهارتهایی کسب کنید. اول باید یک پاراگراف بنویسید، بعد یک داستانک، بعد داستان کوتاه، و همین طور پیش بروید.
وقتی شما مهارت هایتان از آن میلتان خیلی کمتر باشد دچار استرس میشوید؛ بنابراین یک نویسنده یا هر کسی که بخواهد از زندگی اش لذت ببرد باید مهارت هایش را ببرد بالا و این کار سختی است. در ازای همه اینها باید وقت و ارتباطات را بدهید. شما نمیتوانید همزمان هم پدر خوب، هم پسر خوب، هم شهروند خوب، هم کارمند خوب، هم همسایه خوب، هم هنرمند خوبی بشوید، نمیشود. البته میتوانید تلاش کنید کارهایی که بد است کمترین آسیب را به دیگران بزند. ولی اینکه بتوانیم در همه زمینهها بی نقص باشیم، دروغی است که به ما میگویند.
شهسواری با ارجاع به یکی از کتابهای حوزه «روان شناسی مثبت گرا»، ۶ استعداد را برای کارهایی مانند داستان نویس شدن لازم دانست که عبارتند از:
روایتگری: کســـانـــی به شــدت علاقــــه مــنــدند که تجــربــههای زیسته شان را به صورت داستان بیان کــــنند. شما نمیتوانید فاقد این استعداد باشید و داستان نویس خــــوبــــــی شوید. روایتگری ریشه جذابیت در داستان است.
دستاوردگرایی: یعنی استعدادی که آدمهای دارای آن از کار روزانه شان لذت میبرند. یعنی اگر رمانشان قرار است ۱۰۰ هزار کلمه باشد و اینها روزی فقط ۲۰۰ کلمه مینویسند، از آن ۲۰۰ کلمه لذت میبرند. خیلی از آدمها فاقد این استعداد هستند بنابراین نمیتوانند طولانی مدت روی کاری تمرکز کنند.
نظم گرایی: برای کسی که چنین استعدادی دارد دنیا باید پیش بینی پذیر باشد. این آدمها انرژی شان را وقتی به دست میآورند که بتوانند ساختار ذهنی و درونی شان را بر بیرونشان حاکم کنند. برای همین خیلی اهل برنامه ریزی هستند (همه اینها بدیهای خودش را هم دارد). برای همین است که این افراد حتما باید درون گرا باشند. طبق پژوهشی که من در کتاب «حرکت در مه» آورده ام، ۸۱ درصد نویسندگان بزرگ درون گرا بوده اند. یعنی کسانی که از تنهایی انرژی میگیرند. شما با درون گرایی میتوانید نظم گرایی را حفظ کنید.
تمرکزگرایی: دنیای افراد دارای این ویژگی عملا آن کاری است که میخواهند انجام دهند. برای همین است که بدقول هستند یا خواسته و ناخواسته دروغ میگویند. چیزی به غیر از مقصد برایشان وجود ندارد. مقصد هم همان کاری است که انجام میدهند. این آدمها به شدت توان شناخت اصل از حاشیه را دارند. اگر فکر کنند قرار است رمان بنویسند و به مهمانی دعوتند، میفهمند که مهمانی رفتن برایشان بد است. شناخت اصل از حاشیه یکی از تواناییهای این آدم هاست.
همدلی: درک چگونه فکر کردن دیگری. این برای نویسندهها و روان درمانگرها واجب است. درک لزوما به معنای حق دادن نیست. این استعداد باعث میشود بفهمید که منفورترین آدم چطور فکر میکند که عملی را انجام میدهد، اما معنای این گفته این نیست که به او حق میدهید. همدلی ریشه شخصیت پردازی عمیق است. اگر میبینید تالستوی توانسته در «جنگ و صلح» ۴۰۰ شخصیت بیافریند به این دلیل است که استعداد همدلی بالایی داشته است.
تحلیلگری: کسانی این استعداد را دارند که به شدت میتوانند الگوها را پیدا کنند. میدانید که برای رمان نویسی و برای هر کاری که روند دارد الگوها خیلی مهم است. یعنی جهان به شدت شلوغ که پر از داده است باید به تعدادی از الگوهای کوچک تبدیل شود. شما اگر نتوانید دادهها را به الگوها تبدیل کنید نمیتوانید روی کاری مستمر تمرکز پیدا کنید. بحث پلات همان بحث الگوهاست. میدانیم که انواع الگوهای پلات داریم.
نویسنده و حتی نویسنده خوبی شدن به معنای مشهور شدن نیست، این نکتهای بود که شهسواری در بخش دیگری از صحبت هایش به آن اشاره کرد: بعضی وقتها خلط مبحث میشود که فلانی چرا مطرح شد. یک مبحث بسیار مهمش شانس است. ما در دورهای زندگی میکنیم که آدمهای حوزه کسب و کار که کمی هم علوم خوانده اند رهبران فکری جامعه و دنیا هستند؛ استیو جابز و ایلان ماسک و مانند این ها. این آدمها اگر ۴۰۰ سال پیش با همین استعداد در ونیز به دنیا میآمدند در بهترین حالت شاگرد نانوا میشدند، اگر نه، یک نانوایی میزدند با صفحه گردان. چون آن موقع اشراف رهبران فکری جامعه بودند.
زمان و مکان خیلی مهم است. راه دور نرویم. ابراهیم گلستان که تازه فوت کرده، زمانی مطرح شد که رهبری فکری ما دست نویسندگان بود. الان نویسندگان رهبری محله که چه عرض کنم، رهبری خانه شان را هم ندارند، چون خجالت میکشند بگویند داستان مینویسند؛ بنابراین نمیتوانید دورهها را با هم مقایسه کنید. شما اگر بخواهید آدم معتبری بشوید حتما با تلاش شخصی شدنی است، اما اگر بخواهید آدم مشهوری شوید، شانس اهمیت دارد. زمانه و دوره و زمینه فعالیت شما مهم است.